«روسری وا میکنی، خورشید عینک میزند!
دستهگل غش میکند؛ پروانه پشتک میزند!
کفش در میآوری، قالی علامت میدهد
جامه از تن میکنی، آیینه چشمک میزند!
هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت میشود
گاز آتش میخورد! یخچال برفک میزند!
میوهها با پای خود تا پیشدستی میدوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک میزند!
روبهرویم مینشینی، جشن برپا میشود
صندلی دف مینوازد؛ میز تنبک میزند!
درد دلها از لبت تا گوشِ من صف میکشند
پیش از آن، چشمت به چشمِ من پیامک میزند!
عشقِ من! این روزها با اینکه درگیرِ توام
باز هم قلبم برای قبلها لک میزند!
زندگی گرچه برای پر زدن میسازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند!
عشق گاهی با پر قو صخره را میپرورد
گاه سنگین میشود؛ چکّش به میخک میزند
باز هم با بوسهای راه تو را میبندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک میزند!»