قصه ازدواج من مثه سرویس مدرسه می مونه
همیشه اونی که صبح نفر اول سوار می شد ظهر نفر آخر پیاده می شد
من که از همه انگیزه و نشاطم و شرایطم برای ازدواج بهتربود حالا انگار اخرین نفرم ....تازه اگه سرویس به مقصد برسه!!!!
سال 89 تو پاییز عاشقت شدم وبعد دیدمت
تو بهار 90 چشم در چشم بهت گفتم چقد خاطرت میخوام و تو نه گفتی
تابستان 90 یخ زدم...
زمستان 92 دوباره چشم در چشم بهت گفتم چقد خاطرت میخوام و تو گفتی دیگه نمیشه!!!
این عشق چهار فصل است....
بگذارید من دییوووونه خودم دییووونه خونم رو اداره کنم