ترانزیت واژه ها...!!

جایی برای یک نظر...!!

ترانزیت واژه ها...!!

جایی برای یک نظر...!!

خرداد تخیلی ترین ماه زندگی من

امشب رفتم یه سر زدم به خونه ای که قرار بود توش زندگیمون رو شروع کنیم 


یه چرخ تو حیاطش زدم یه نگاه به تراسی که دختری میتونست چشم انتظار مردش باشه انداختم 


چند قدم تو قسمت پذیرایی خونه ای قدم زدم که میشد هرشب زمستون کنار شومینش نشست  عاشقانه حرف زد


اشپزخونش انقدر بزرگ بود که تو میتونستی واسه هر هنر نمایی توش مانور بدی


به اتاق مهدیا که باید الان پر از عروسک های دخترونه  باشه 

و 

به اتاق مهدیار که باید یه اتاق شلوغه پسرونه باشه سر زدم


اتاق شخصی هردومون هم خالی خالی بود نه میز ارایشی نه کمد لباسی نه تخته دونفره ای و نه....



از یه جایی به بعد فقط واسه خودت زندگی کن نه حرف و حدیث بقیه

از زندگی از کار از دقیقه به دقیقه زندگیت سعی کن لذت ببری

واسه ارزو هات بجنگ 

حتی اگه بقیه بگن اشتباه 

اشتباه یعنی اون لحظه ای که بگی ای کاش 

کاش میرفتم دنبال ارزوهام حاضری همه چیز رو بدی تا به تاریخی از زندگیت برگردی

پیر که بشی فقط نجنگیدن واسه ارزوهات ازارت میده  

منی که باعث خجالتت بود، 
منی که هرچی داشت واسه تو کم بود
خوب می دونم شعرام اگر بگیره...
به همه میگی یه روز عاشقم بود


مینیمال

در چشمانم جایی باز می کنم
بعدِ تو وُ تنهایی
تنها خودم می توانم همراهِ خوبی باشم
نخستین اشتیاقِ نارسِ وفاداری
در مرکزیتِ مردمک‌هایم می درخشد
گِره ی کوری لابه لای علف هاست
می خزم
می جَوَم
بلکه شوقِ سُرایشِ زندگی
لولای درها را خجالت دهد
اگر پاهاش جانی همیشگی داشت
فراموشم می شد خستگی
اگر تاوانِ کوچک پریدن هم سقوط نبود.

جا خوش کرده روحم بر صندلیِ مترو
گرمِ رفتن است مقصدم
وَ چه می داند زیرِ پیراهنم چه غوغایی ست.
دلم
زنی یائسه که خیال می کند هنوز
پسرش را آبستن است.

جشنواره گلاب گیری

شاید یه روزی که یه کتاب شعر از من بیرون اومد

و موقعی که تو  داخل اشپز خونه داشتی میز شام رو میچیدی 

دخترت با شوق و ذوق شروع به خوندن اون کتاب کردو تو اسم شاعر کتاب رو که پرسیدی 

کسی نفهمید تو چرا اون شب به یکباره بی اشتها شدی!!!!


سرِسجاده در میانِ نماز،به خیالت دچارمیگردم


این اواخر شدید محتاجِ مهرِ رکعت شمار میگردم....




این روزا همه جا حرف از جشنواره های گلاب گیری

گل من بود اما گلابش به کسی دیگه رسید 

ابجوی وطنی

ﺻﻔﺮ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻟﮑﻞِ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺠﻮﯼ ﻭﻃﻨﯽﮐﺴﯽ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ 

ﺍﻣﺎﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻻﮎ ﺯﺩﻧﺖﺗﻠﻮﺧﻮﺭِ ﭘﺲﮐﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ.

ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻩِ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼﮐﻪ ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﺨﺮﻩﻧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻨﯽﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﺯﺍﺩﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ،

ﻧﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖِ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺶِ ﺟﻮﮔﻨﺪﻣﯽﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﺪ

ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰﺁﺵِ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩِ ﻫﻔﺖِ ﺗﻮﭼﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﮐﻨﺪ.ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ‏« ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﻮﺭﺗﯽ‏» ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ مضحک ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﻣﺪﺍﻡﭘﯿﺎﻧﻮﻫﺎ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﺸﻨﺪ.ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ !

ﺯﯾﺮِ ﺷﻼﻕ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ

 ﺻﻮﺭﺗﺖﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.

ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪﺍﯼﺍﺯ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺕ ﮐﻨﻢ.

ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﯿﺪﺑﺮﻓﯽِ ﺍﯾﻦ ﻟﯽﻟﯽِ ﭘﻮﺕِ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮﯼ

ﮐﻪ ﮔﺎﻟﯿﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﺦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.

ﭘﺲ ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺗﻤﺎﻡِ ﭘﺎﮐﺖﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥِ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،

ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِﻣﺒﻠﻎِ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺰﺍﻥِ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺍﻟﻤﺎﺱِ ﺍﺗﻤﯽِ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺵﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍِ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕِ 

ﻏﺎﺭﻧﺸﯿﻦﺗﺎﻧﮕﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﯿﻢ.

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪﺍﺯ ﮔﯿﺎﻩﺧﻮﺍﺭﯼِ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ یخچال ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ!

ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﯾﮏ ﺩﻝِ ﺳﯿﺮ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢﺑﻪ ﺭﯾﺶِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﭘﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩﻭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎﯾﺸﺎﻥﻣﺜﻞِ ﭘﺮِ ﺳﯿﻤﺮﻍﺩﺭ ﺷﻮﻣﯿﻨﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ.

ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻦِ ﻟﮑﻨﺘﻪﻗﻠﻤﺪﻭﺷﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢﻭ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺩﻭﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻤﺖﺗﺎ ﻻﮎِ ﻧﺎﺧﻦﻫﺎﯾﺖ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.

خواب

من را
شمعدانی ای بدان
در گلدانی کوچک
که بیشتر از آب و آفتاب
به تو نیاز دارد!


بی شک
خوشبختی من چیزی نیست جز
انقباض چند عضله صورت
و سه چین کنار چشم تو


خوابم سبک شده است انقدرکه
به من فکر میکنی و من از
خواب 
م
ی 
پ
ر
م
حمیدرضا عسکری

آلبوم مخاطب خاص علی عبدالمالکی

سخته دلتنگ کسی باشی و اونم

وقتی که میری تو تنها باشی و اون نه

سخته نبودنش عذابه

تو پر از غمای دنیاشی اون نه

سخته سخته سخته

آروزهای زیاد داشتی اما

خود به فکر آرزوهاشی و اون نه

سخته که قدم زنون گم بشی باز

اطراف اون خونه پیدا شی و اون نه

سخته آیندتو پاش ببازی اما

فکر خوشبختی فرداشی و اون نه

یاد لحظه های رفتنش می افتی

ببینی خیره به عکساشی و اون نه

سخته وقتی که دلت گیره توی فکری

تو هنوز منتظرش باشی و اون نه

سخته وقتی که باهاش روبرو میشی

تو فقط محو تماشاشی و اون نه

سخته سخته سخته

آروزهای زیاد داشتی اما

خود به فکر آرزوهاشی و اون نه

سخته که قدم زنون گم بشی باز

اطراف اون خونه پیدا شی و اون نه


خوشتیپ دوست داشتنی...

خوشتیپ دوست داشتنی 

یعنی 

تو

یعنی همین دختری !!! که دوسش دارم

هیچ ابایی ندارم از این که بگم تو زندگیم یکی هست 

چون قرار نیست کس دیگه ای بیاد که بترسم از اینکه به راز دلم پی ببره...



آره فراموش کردن نه اینکه بلد نباشم نمیخوام !!!! فراموش کنم 

اصلا بگذار بی جنبه ترین و عشق ندیده ترین آدم دنیا باشم...


فارغ از هر وزن و اهنگ و شعری من با تموم سختی های که پشت سر گذاشتم و پیش رو دارم سعی میکنم نه فقط به تو


بلکه به عشق به دوست داشتن وفا دار باشم 

خاص بودن و متفاوت بودن جذابیت داره اما    نه میخوام خاص باشم نه متفاوت  فقط میخوام خودم باشم خودی که دوستت داره...


تقریبا آدمی اطرافم وجود نداره که خبر از دوست داشتنت نداشته باشه عشق یعنی یه رسوایی با غلظت تنهایی...


من حتم دارم خدا با این دوست داشتن مشکلی نداره 


 اخه من اعتقاد دارم دیووووووونه (خدا) با دیوونه (من) میسازه


خدایا امشب رسما ازت خواستگاریش میکنم دوباره !!!!

خواستگاری یعنی طلب کردن یا درخواست خواهش


خدایا من طلب میکنم خوشبختیش رو به حق تمام شب هایی که تا صبح نشستم باهات در موردش حرف زدم...







خیلی از آدم ها از اینکه حس میکنن من غمگینم ناراحتند

غم قشنگترین لذت زندگی من...

لذت زندگی کردن رو از من نگیرید



آلبوم مخاطب خاص علی عبدالمالکی

چقد زیبا شدی تو عکسایی که

با هم دیگه لب دریا گرفتیم

چه جاهایی که با هم دیگه رفتیم

چقد با هم از این عکسا گرفتیم

چقد با تو ساحل راه رفتیم

تو بودی هیج جا تنها نرفتم

تو خیلی بعد من دریا رو دیدی

یه بارم بعد تو دریا رفتم

توی این عکسات چقد آرومه چشمات

چقد دریا باهات زیبا می افته

الان نیستی ببینی مثل هر شب

داره دریا تو چشمام راه می افته

چقد زیبا شدی با این لباسا

که با موجا درست هم رنگ بوده

چقد طوفانیه ساحل گمونم

سر چشمات تو دریا جنگ بوده

تو این عکسا رو تا الان ندیدی

من هر شب با این عکسا خواب رفتم

همش دریا رو از نزدیک دیدی

همش تو فکر دریا خواب رفتم

تو این عکسارو الان ندیدی

من هر شب با این عکسا خواب رفتم


آلبوم از عشق حمید عسکری

خودت که شاهدی چقد دوئیدم

خیلی کارا باید می کردم نشد

دلم می خواست کنار تو بمونم

می خواستم از تو برنگردم نشد

من نتونستم و نشد بسازم

واسه تو آینده ای که می خواستی

اما ترانه ای که گفتم برات

دادم به خواننده ای که می خواستی

منی که باعث خجالتت بود

منی که هرچی داشت واسه تو کم بود

خوب می دونم شعرام اگه بگیره

به همه میگی یروز عاشقم بود

حالا که داری میری اینقدر نپرس

که تو زندگیم کی هست و کی نیست

ما که جدا میشیم تو یادت باشه

جواب من عاشقتم مرسی نیست

من نتونستم و نشد بسازم

واسه تو آینده ای که می خواستی

اما ترانه ای که گفتم برات

دادم به خواننده ای که می خواستی


مشکلی نیست بگویند طرف کم دارد

مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد

حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد

 

جبرئیلم اگر امروز ، به من خرده نگیر

دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد

 

باز با ارتش زیبایی تو درگیرم

خط چشمت خبر از خط مقدم دارد

 

لای موهات اسیرم ، تو مرا دار بزن !

آنکه پیروز شده حق مسلم دارد

 

بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است

لعنتی ! لمس تنت زلزله بم دارد

 

وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ

با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد

اتفاق بعد اتفاق

4 سال پیش حوالی همین ساعتا اتفاق ، اتفاق افتاد


انا لله و انا الیه الراجعون


این متن نبش قلبیست بر خاطره ای مومیای شده


بانو از تو که می نویسم تمام مردم شهر پلک نمی زنند زمان ثابت می شود وزمین می ایستد و خورشید مات...


بانو لبان سرخت دشتی از لاله زار های هلندیست بر بلندای قله ای ومن باید بوسیدنت را از دامنه انگشتان پاهایت شروع کنم


سوگلی شعر های من اصلا تو بگو ( آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چکار ...کشتی مغروق سکاندار می خواهد چکار)


ته فنجان بی قراری هایم دخترکی چادریست هنوز که مالک یوم الدین من است وچشمانش قربت الی الله و صدایش اذان پخش میکند  و من زیر لب و ان یکاد میخوانم و بسم الله چشمانش...


آهای مردم شهر شده ام دیوانه اش من عاشقی حاشا نمی خواهد


 و فردا مضحک ترین مرگ تاریخ بشریت است مرگ پسرکیست که در روزنامه صبح فردا چاپ خواهد شد


" خفگی براثر نشت بغض "


آهای مردم شهر او شخصا مرا نمی خواهد بخواهید از او که بخواهد


هم وطن به او بگویید دوستش دارم!!!!!!!!!!!!


رسانه شمایید...


اتفاق در اتفاق

مینی ژوپ نوشته های من تانگو وار میرقصند و بالوندی خاصی حمام آفتاب میگیرند


و مردم این شهر چه می دانند کمد لباس های من پر است از شومیز های رنگی که قرار بود در تنت والتز گونه برقصند


عطر فرانسوی و هایلایت قرمز موهایت اعجاز کوچکی برای اثبات  پیغمبریش بود


به سمت میز آرایشش که می رفت سهام برند مایبلین سقوط می کرد برند کلینک و دوباره اوج میگرفت


بانوی دکلته پوش من میدانست وقتی برای مهمانی های دو نفره یمان ماکسی بپوشد 


چقدر حسادت می کنم به زمینی که روی صورتش کشیده می شود لباس او 


و چه دشت وسیعی از گل های محمدی از دل زمین شروع به روییدن میکند...

اتفاق قبل اتفاق

آدم ها قبل از اینکه به دنیا بیایند عاشق هم می شوند!!!


اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!!


اصلا مگر میشود آدم در این دنیا یک نفر را که هرگز ندیده است ببیند


دلش داغ شود و حسی که هیچ وقت تجربه نکرده است به سراغش بیاید؟


مگر خوش سیما تر و خوش صدا تر از معشوقه ی خود ندیده است که اینبار دین و دنیایش را در یک لحظه می بازد؟


اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!! 


من وتو تجسم آیه   "و خلقناکم ازواجا"  هستیم


اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!! 



حمیدرضا عسگری