از تو نمی ترسم
تو چیزی برای ترساندنم نداری
فقط می توانی
فسیل خاطراتمان را
مدفون کنی
در ته چشمانت
و برای نوادگانت
از عشقی بگویی
که به نفرت نه،
به بی تفاوتی کشاندی اش
و بعد با ژستی روشنفکرانه ادامه دهی
"شاعران نیز گونه ای بودند،
از نژاد دایناسورها
که قرن ها پیش
منقرض شدند."
.
شاید روزی
در آسایشگاه سالمندان
روی دو نیمکت موازی بنشینیم
تو آن روز هم مرا نخواهی شناخت
و من آن قدر،
در چشم های تو عمیق می شوم
تا به چاه نفت برسم.
.
راستی فکر می کنی.
نفتی که از فسیل یک شاعر
ساخته شده باشد
در سبد نفتی اوپک
بشکه ای چند است؟
نیلو...
سلام
دلم میخواد جز اولین نفراتی باشم که تولدت رو تبریک میگم
تولدت مبارک برای دختری که هنوز گل محمدی لای دفتر زندگی من است...
1 فروردین
بهار باتو شروع می شود
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی ، سخت است . . .
شاعر که باشی ، عــ♥ــشق زجر دیگری دارد!
دلتنگ آسمان که باشی از آدم ها دلگیر نمی شوی...
وقتی می شود فاصله گرفت بیهوده نمی جنگم! چرا باید بیهود جنگید برای چیزهایی که نمی توانی تغییرشان بدهی ؟ وقتی می شود دقایق عمرت را با ادم های خوب بگذرانی چرا باید لحظه هایت را صرف ادم هایی کنی که یا دل های کوچک شان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند یا مدام برای نبودن تو... برای خط زدن ات تلاش می کنند؟ چرا وقتی می شود به این آدم ها خندید و از کنارشان گذشت بایستم و ثانیه های باارزش عمرم را صرف جنگیدن با بی ارزش ترین فکرها کنم؟!
نه...همیشه جنگیدن خوب نیست! این را من می گویم که خیلی در این زندگی نابرابر جنگیده ام! جنگیده ام تا شاید بتوانم چیزی را عوض کنم... جنگیده ام برای چیزهایی که پیش وجدان خودم سربلند باشم! اما این روزها خوب فهمیده ام که با آدم های کوته نظر... ادم های حسود... نباید جنگید! این روزها فهمیده ام برای اثبات دوست داشتن نباید جنگید! برای به دست آوردن دل ادم ها نباید جنگید! برای اصلاح دل کسی که کینه ورزی می کند نباید جنگید! برای بودن برای اثبات خوب بودن حتی نباید جنگید! بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند!
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کسی که رنجم می دهد! برای هر کسی که با حسادت های بچه گانه اش آرامشم را به هم می ریزد! از آدم هایی که زیاد دروغ می گویند فاصله می گیرم از ادم هایی که زیاد ظلم می کنند فاصله می گیرم! از آدم هایی که حرمت دل دیگران را نگه نمی دارند فاصله می گیرم... با حقارت بعضی دل ها نباید جنگید باید نادیدشان گرفت و گذشت...
گاهی حتی اگر لازم باشد آنقدر به آسمان زل می زنم تا از زمین فاصله می گیرم...
من ایمان دارم کسی که دلتنگ آسمان باشد بیهوده برای رنج های زمینی دلگیر نمی شود! این را مدام با خودم تکرار می کنم و می گذرم از کنار آدم هایی که دست دادن های گرم شان، هرگز حسادت چشم های شان را از یادم نبرده است...
پی نوشت: راستی میان این همه جنگ،«دوستت دارم» های تو بهترین غنیمت دنیاست...
گر تن بدهى ... دل ندهى کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
.
گر دل بدهى ... تن ندهى باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه ... سراب است
.
دریا بشوى چون به دلت شور عبور است
نوشیدن یک جرعه زجام تو عذاب است
.
باران بشوى چون که تنت بر همه جاریست
کى تشنه شود سیر ... فقط نام توآب است
.
اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه ى مردم این شهر حجاب است
.
تن را بدهى ... دل ندهى فرق ندارد
یک آیه بخوانند ... گناه تو ثواب است
.
مرغان هوایى چو بیفتند در این دام
فرقى نکند کبک و یا جوجه عقاب است
.
صیاد در این دشت مصیبت زده کور است
هر مرغ به دامش برسد ... نام ,کباب است
.
هر مشتى غضنفر که رسد از ده بالا
بر مسند قدرت چو زند تکیه ... جناب است
.
اصلا سخن از تجربه و علمو توان نیست
شایسته کسى است که با حکم و خطاب است
.
در دولت منصور که یک سکه حساب است
تنها سند ساخت یک صومعه خواب است
.
اینجا کسى از مرگ بشر ترس ندارد
ترس از شب قبر است وسوال است وجواب است
.
اى کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است..
بعد تو یکی بود شبیه ستاره
صدا کردمش تو،تویعنی الهه
...
دیگر
هیچ پروایی برای انتشارخصوصی ترین ترانه هایم ندارم...
ما قبل از تولد باهم زندگی میکردیم اما
حیف که تو یادت نمی اید...
تو دلیل شعر گفتن منی!
تو رو دوس دارم و دشمن منی!
اگه حتی یه روزی با یه نفر،
ازدواج کنی بازم زن ِ منی!
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
دراین سه ماه، آب شدم ، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلک های حسن، جان تازه داد
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
آیینه ی پراز ترکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
ازدست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
جارو نکش! که عطربهشت ست می بری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت...
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت...
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی !؟
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!؟
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیرخدا را درست کن
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس می بری!؟
جانِ علی بگو که تو با این همه تبت !
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!؟
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !؟
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !؟
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی لبِ پسرت سوخت فاطمه
حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
آنان که شراب نمی خورند ،
از آن می ترسند که ،
افکار پلید خود را هنگام مستی برملا سازند
وگرنه راستگویان راچه باک از مستی .
«روسری وا میکنی، خورشید عینک میزند!
دستهگل غش میکند؛ پروانه پشتک میزند!
کفش در میآوری، قالی علامت میدهد
جامه از تن میکنی، آیینه چشمک میزند!
هر کسی از ظنّ خود، در خانه یارت میشود
گاز آتش میخورد! یخچال برفک میزند!
میوهها با پای خود تا پیشدستی میدوند
آن طرف کتری به پای خویش فندک میزند!
روبهرویم مینشینی، جشن برپا میشود
صندلی دف مینوازد؛ میز تنبک میزند!
درد دلها از لبت تا گوشِ من صف میکشند
پیش از آن، چشمت به چشمِ من پیامک میزند!
عشقِ من! این روزها با اینکه درگیرِ توام
باز هم قلبم برای قبلها لک میزند!
زندگی گرچه برای پر زدن میسازدش
عاقبت نخ را به پای بادبادک میزند!
عشق گاهی با پر قو صخره را میپرورد
گاه سنگین میشود؛ چکّش به میخک میزند
باز هم با بوسهای راه تو را میبندم و
حرف آخر را همین لبهای کوچک میزند!»
از دار دنیا منم و یه ستاره...
از دار دنیا منم و یه الهه
اونم که میخواد بره تنهام بزاره
هر چی که میگم نرو فایده نداره
میخواد دلم رو به زانو در بیاره
برای هر چیز به بهونه میاره
تا میگم آخه میگه آخه نداره
میگم بیا تا یکی باشیم دوباره
آهسته آروم میگه نه با اشاره
پیشش میشینم تا بتونه دوباره
گذشتهها رو باز به خاطر بیاره
یادش بیاد این دل عاشق بیچاره
تو دنیا چیزی نداره جز الهه
پا میشه میره منو تنها میزاره
با رفتنش رو د من پا میزاره
از ابر چشمام بارون غم میباره
طفلی دل من که شده پاره پاره
من بی الهه همه عمرم تباهه
روزای عمرم همه رنگ سیاهه
دونه به دونه نفسام بی الهه
حتی یه ذره بوی زندگی نداره
بی اون نمیخوام دیگه زنده بمونم
جز اون میخوام واسه هیچکس بخونم
میرم یه گوشه تک و تنها بمیرم
شاید بتونم کمی آروم بگی
من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟
من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟!
من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم ؛ به تو چه؟؟
دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص
و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟
من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی
من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه
تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه
تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان
من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟؟
اسفند که عاشق شوی
سال را با بوسه تحویل می کنی
حتی اگر
سال نو،
نیمه شب از راه برسد
.
شاید تلفنت
عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند
کسی با یک سلام
قبل از سپیدهء سال بعد
دیوانه ات کند
اسفند که عاشق شوی
تمام دروغ ها را باور می کنی
و دلت غنج می زند.
.
می دانم که در روزهای آخر سال
دسته کلیدت را گم می کنی
گوشی ات را جا می گذاری
و احساس می کنی که کسی
با لحن عاشقانه من
صدایت می زند.
.
تو عاشقم بودی
در اسفندی که هرگز
از تقویمت پاک نمی شود.
نیلو...
لابد تو آن دخترک هفت ساله بودی
با روپوش بنفش سال اول مدرسه
در ظهر تابستان نوزده سالگی من
دخترکی که بافتههای مویش
در پس مقنعهای سفید پنهان بود
و من با دستانم لپهای صورتیاش را گرفتم
و او خندید.
کجا بودی وقتی دماغ ناظم دبیرستان را میشکستم؟
کجا بودی وقتی کتک میخوردم
در سلولی به ابعاد چهار قدم؟
وقتی نخستین ترانه متولد شد تو کجا بودی؟
عروس باغهای معلق
که گیس معطرت مست میکند
شب بوهای تمام پارکهای سوت و کور تهران را.
کجا بودی
وقتی نقشه میکشیدم برای تغییر دادن جهان
با دوستی که سرانجام
به جرم سرقت مسلحانه از یک عطرفروشی
اعدام شد؟
وقتی تلو تلو میخوردم
مسیر یوسف آباد تا گیشا را
در ساعت سه بعد از نیمه شب؟
وقتی در اورژانس بیمارستان رضایی
تیغِ کاتر را با پنس از پهلویم بیرون میکشیدند
تو کجا بودی تا با یک لبخند،
غولِ درد مرا زمین بزنی؟
حالا تو این جایی
رو در روی من
و این کلاس دو نفره غایبی ندارد.
پس مرا که بیزارم از تمام معلمها
بر نیمکتی از عشق بنشان
و بیاموزم که چگونه
با دیریافتگی این دستها کنار بیایم.
دخترک شیرعسلی تابستان دور
که جای انگشتان دستم هنوز
بر گونههای مغرور تو مانده
من آن دانه شنم
که در صدف آغوشت
لابد تو آن دخترک هفت ساله بودی
با روپوش بنفش سال اول مدرسه
در ظهر تابستان نوزده سالگی من
دخترکی که بافتههای مویش
در پس مقنعهای سفید پنهان بود
و من با دستانم لپهای صورتیاش را گرفتم
و او خندید.
کجا بودی وقتی دماغ ناظم دبیرستان را میشکستم؟
کجا بودی وقتی کتک میخوردم
در سلولی به ابعاد چهار قدم؟
وقتی نخستین ترانه متولد شد تو کجا بودی؟
عروس باغهای معلق
که گیس معطرت مست میکند
شب بوهای تمام پارکهای سوت و کور تهران را.
کجا بودی
وقتی نقشه میکشیدم برای تغییر دادن جهان
با دوستی که سرانجام
به جرم سرقت مسلحانه از یک عطرفروشی
اعدام شد؟
وقتی تلو تلو میخوردم
مسیر یوسف آباد تا گیشا را
در ساعت سه بعد از نیمه شب؟
وقتی در اورژانس بیمارستان رضایی
تیغِ کاتر را با پنس از پهلویم بیرون میکشیدند
تو کجا بودی تا با یک لبخند،
غولِ درد مرا زمین بزنی؟
حالا تو این جایی
رو در روی من
و این کلاس دو نفره غایبی ندارد.
پس مرا که بیزارم از تمام معلمها
بر نیمکتی از عشق بنشان
و بیاموزم که چگونه
با دیریافتگی این دستها کنار بیایم.
دخترک شیرعسلی تابستان دور
که جای انگشتان دستم هنوز
بر گونههای مغرور تو مانده
من آن دانه شنم
که در صدف آغوشت
یغما..
طرح ولایت، تور مشهد، راهیان نور
هی روضه میخوانیم در سوگ عمیقی که...
از بخیه های پاره ی زخمی دیالکتیک
تا ((امریکن پای)) و ((خداحافظ رفیق)) - ی که...
ما قابلیت های فوق العاده ای داریم
یک مورد اینکه: ما نخورده بیشتر مستیم
با جنتی هم میشود جک های خوبی ساخت
دنیا بخوابد، ما که بیداریم، ((ما هستیم))
با ریش، با ریشه، به هر نحوی که شد بردند
با جعبه هم بردند، قدری دیر پی بردیم
از کوی دانشگاه تا کرسنت و مک فارلین
- ما از خودی گل های بعضا بدتری خوردیم
نسل ((روانی چادرت رو از سرت بردار))
نسل (( پسر جون دوره ی اندیشه برگشته))
نسل برنزه، نسل ویسکی، نسل همخوابی...
((ممد)) نبودی شهر ما آزادتر گشته
□
یک روز با این هایی و یک روز با آن ها
رندی که از تخریب میترسد بلاکش نیست
سرباز باید پشت دشمن را بلرزاند
شطرنج جای مهره های اهل سازش نیست
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
جنــگ و جــنون و زلــــــزله؛ مــرگ و گرســنگی
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست
آهنگ سگ، ترانه ی سگ، گــوشهای سگ
این روزها سلیقه ی اهل هنـــر سگی ست
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی ست
آدم بیا و از سر خــط آفــــــــــــریده شو!
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست...
مرا وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی
مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی
_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب
تو با زیباییات این حرفها را نخ نما کردی...
نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود
کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی
به هم نزدیک بودیم، آتش از لبهات میتابید
دلت میخواست لبهای مرا، امّا حیا کردی
من از خود نیمهای را دیده بودم "عاقل" اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی
*
امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه
لبت را و دلت را و مسیرت را جدا کردی...
پ.ن: مرگ نزدیک است
علت:مرگ بسیار از مردها عشق یه زن بوده...