مانده ام ایرادِ این العفو ها در چیست که
بوسه های بعدِ استغفار طولانی تر است....
عشق جان
جان عشق
حضرت عشق
این سه شب یه دل سیر دعات کردم ...
اصلا مهم نیست امشب کنار کی قران به سر گرفتی همونی که قران رو سرت گرفته بود و تو سر روی شونه هاش
اما مهم که من امشب به یاد تو قران به سرگرفتم
اصلام مهم نیست تو برای خوشبختی کی دعا کردی
اما مهم که من برای خوشبختی تو دعا کردم
میبنی ما تو دعا کردن هم با هم اشتراک داریم...
کاش از تو خبر برسد....؟؟؟؟؟؟؟
روی دوشت که شال می افتاد
این شروع ترانه ای تازه
اخرای ترانه می فهمی
دیوونه با دیوونه میسازه
(حمید با الهه میسازه
الهه با حمید نمیسازه)
...
ح ر م
دستانم ذوق زده می شوند وقتی اسمت را به اشتباه!!! الله می نویسم...
چه تشابهی
زمان حرف احمقانه ای است !
چه لحظه ی دل انگیزیست
آنگاه که می بینی برای عشقت ، معشوقی…
همین جا بمان عشقم
همین گونه که هستی
بمان
و تنها
به من نگاه کن
نگاه کردن
عشق است
برهنه ام
برهنه ام تا برای تو راه باشم
این گونه برهنه و تن به تن
بگذار نفس هایم
روی تن ات
سیر کند
چشم هایت
سینه های برهنه ات
لب هایت
همین گونه بیا
و در بسترم، کنارم بخواب
و ببوس مرا
بی وفقه
باز هم بلند بلند ببوس مرا
آری
عشق
همین سفرهای طولانی را
می طلبد
هر لحظه سوی خود
بِکش مرا
بِکش تا بدانم
سهم توام
تا بدانی سهم منی
این گونه محکم ، این گونه گرم
سمت خود بِکش مرا
بعضی از شادی ها را دیگران خراب کردند،
خیلی از خوشی ها را خودمان کوفت خودمان کردیم
زندگی است دیگر …
یک وقت هایی نوک پا نوک پا راه میروی که خیس نشوی،
یک زمانی هم همه ی دار و ندارت را به آب میزنی، دل به دریا میزنی …
هر چه هست داستان یک لحظه است، یک آن ، یک مهلت ، یک فرصت
اصلا یک “فرصت” را بگذاری که بگذرد؛ “این زمان” میشود ” آن زمان ” …
میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز
که با عشق دم کرده بودی و یادت رفته، سرد شده، از دهان افتاده …
طعم تلخ و گس شده اش حالا با هیچ قند و شکلاتی به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید …
خورده نمیشود که نمی شود، باید بریزیش دور …
“فرصت” را که بگذاری بگذرد میشود مثل آبِ تنگِ ماهی که به وقتش عوض نشود
آنوقت دیگر آن ماهی هم ماهی نمی شود …
تو باشی و کمی هم عشق بازی آااای می چسبد
هوای غربت و مهمان نوازی آااای می چسبد
مونالیزای لبخندت خرابم میکند بانو
من و این لذت تصویر سازی آااای می چسبد
نمازم را نمیخوانم مگر در مسجد چشمت
مسلمان بازی و این بی نمازی آااای می چسبد
عسل ریز لبانت را بنوشم پشت یک بوسه
و تو هی دست و پایت را ببازی آااای می چسبد
همین امشب من و تو هر دو راضی، خطبه صادر شد
محبت هدیه کن بر گور قاضی، آااای میچسبد. . . .
همه فکر میکنن علاقه من به شعر از یک شکست عشقی نشات گرفته!!!
من تو زندگیم هیچ وقت شکست عشقی نخوردم!!!
شکست عشق برای کسی که معشوقش کنارش نیست!!!
اما معشوقه من هر روز صبح قبل از من بیدار میشود برای من چای میریزد اصلاما بدون هم صبحانه نمیخوریم
معشوقه من روزی چند بار به من زنگ میزند حالم را می پرسد معشوقه من با من بعدظهر ها به خیابان می اید قدم میزند....
HRA
لارا فابیان
بپذیر، راههای دیگری هم هست که به جدایی برسد
اگر به سوی روشن مینگریستیم، به یاریمان میشتافت
در این سکوت تلخ، بر آنم که ببخشایمت
این خطایی است که در زیادتی عشق سر میزند
بپذیر، دخترکی در من هماره تو را خواسته است
تو را که شبیه مادری بودهای، یاور و پناهگاه من
میخواهم این آواز را برایت بخوانم که ما یکدیگر را ترک نمیکنیم
در میانهی واژهها و رؤیاهایی که فریادشان میکنم:
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل یک دیوانه، مثل یک سرباز
مثل یک ستارهی سینما
دوستت دارم، دوستت دارم
بسان یک گرگ، بسان یک پادشاه
بسان انسانی که من نیستم
میدانی، اینگونهات دوست دارم
بپذیر، در تمام غمها و رازهام به تو اعتماد کردم
حتی آنها که با نگاهبانان اعترافناکرده برادرند
در این خانهی سنگی
شیطان رقص ما را بهتماشا نشست
جنگِ تنبهتن را چنان میخواستم که صلح بیافریند
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل یک دیوانه، مثل یک سرباز
مثل یک ستارهی سینما
دوستت دارم، دوستت دارم
بسان یک گرگ، بسان یک پادشاه
بسان انسانی که من نیستم
میدانی، اینگونهات دوست دارم
دوستت دارم، دوستت دارم
مثل یک دیوانه، مثل یک سرباز
مثل یک ستارهی سینما
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم
بسان یک گرگ، بسان یک پادشاه
بسان انسانی که من نیستم
میدانی، اینگونهات دوست دارم
لارا با این اهنگ پا رو افسردگی و سکوت 6 سالش و بیرون اومدنش از اسایشگاه روانی گذاشت
عشق یه پسر که ترکش کرد...
یاارحم العبرات
امشب میخوام اخرین پستم رو که در انتهاش احساس واقعیم رو نوشتم براتون بذارم قبلش از امید عزیز و همکلاسی محترمم تشکرمیکنم
واگربا پست های قبلیم( کسی) رو ازار دادم امیدوارم منو ببخشه
میخواستم بِت بگم چقد پریشونم
دیدم خود خواهیه.. دیدم نمیتونم!
تحمل میکنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوسش داری از چشمات معلومه
یکی اونجاس شبیه من یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرتو میدونه
چیکار کردی که با قلبم، به خاطر تو بی رحمم!!؟
تو میخندی.. چه شیرینه.. گذشتن.. تازه می فهمم!
تو رو میخوام تمام زندگیم اینه
دارم میرم ته دیوونگیم اینه
نمی رسه به تو حتی صدای من
تو خوشبختی همین بسه برای من
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی
اما آرزوی من برای خوشبختی تو, تو را در خواهد یافت ...
و احساس خواهی کرد , اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تری و نخواهی دانست که چرا ...
دو سه ساله رفته بارونه که میباره یه ریز
هیچکی نیست بگه برای جفتمون چایی بریز
آخه خندش همه چیز منه بی حوصله بود
داره خسته م می کنه زندگی بی همه چیز
دو سه ساله رفته و بی خبرم از خوشیا
این شکنجه بدتره از همه ی خودکشیا
دو سه ساله آسمون گرفته بارون میزنه
دو سه ساله همه فصلا به زمستون میزنه
خیلی دوس دارم بدونم بعد من چه میکنه
یکی می گفت دو سه ساله داره گریه می کنه
سخته
10 کیلومتر پیاده روی
تویه اتاق 10 متری
معراج پیامبر!!
برای تو خاطره بود!!!!
HRA
امشب رفتم یه سر زدم به خونه ای که قرار بود توش زندگیمون رو شروع کنیم
یه چرخ تو حیاطش زدم یه نگاه به تراسی که دختری میتونست چشم انتظار مردش باشه انداختم
چند قدم تو قسمت پذیرایی خونه ای قدم زدم که میشد هرشب زمستون کنار شومینش نشست عاشقانه حرف زد
اشپزخونش انقدر بزرگ بود که تو میتونستی واسه هر هنر نمایی توش مانور بدی
به اتاق مهدیا که باید الان پر از عروسک های دخترونه باشه
و
به اتاق مهدیار که باید یه اتاق شلوغه پسرونه باشه سر زدم
اتاق شخصی هردومون هم خالی خالی بود نه میز ارایشی نه کمد لباسی نه تخته دونفره ای و نه....
از یه جایی به بعد فقط واسه خودت زندگی کن نه حرف و حدیث بقیه
از زندگی از کار از دقیقه به دقیقه زندگیت سعی کن لذت ببری
واسه ارزو هات بجنگ
حتی اگه بقیه بگن اشتباه
اشتباه یعنی اون لحظه ای که بگی ای کاش
کاش میرفتم دنبال ارزوهام حاضری همه چیز رو بدی تا به تاریخی از زندگیت برگردی
پیر که بشی فقط نجنگیدن واسه ارزوهات ازارت میده
منی که باعث خجالتت بود،
منی که هرچی داشت واسه تو کم بود
خوب می دونم شعرام اگر بگیره...
به همه میگی یه روز عاشقم بود
در چشمانم جایی باز می کنم
بعدِ تو وُ تنهایی
تنها خودم می توانم همراهِ خوبی باشم
نخستین اشتیاقِ نارسِ وفاداری
در مرکزیتِ مردمکهایم می درخشد
گِره ی کوری لابه لای علف هاست
می خزم
می جَوَم
بلکه شوقِ سُرایشِ زندگی
لولای درها را خجالت دهد
اگر پاهاش جانی همیشگی داشت
فراموشم می شد خستگی
اگر تاوانِ کوچک پریدن هم سقوط نبود.
جا خوش کرده روحم بر صندلیِ مترو
گرمِ رفتن است مقصدم
وَ چه می داند زیرِ پیراهنم چه غوغایی ست.
دلم
زنی یائسه که خیال می کند هنوز
پسرش را آبستن است.
شاید یه روزی که یه کتاب شعر از من بیرون اومد
و موقعی که تو داخل اشپز خونه داشتی میز شام رو میچیدی
دخترت با شوق و ذوق شروع به خوندن اون کتاب کردو تو اسم شاعر کتاب رو که پرسیدی
کسی نفهمید تو چرا اون شب به یکباره بی اشتها شدی!!!!
سرِسجاده در میانِ نماز،به خیالت دچارمیگردم
این اواخر شدید محتاجِ مهرِ رکعت شمار میگردم....
این روزا همه جا حرف از جشنواره های گلاب گیری
گل من بود اما گلابش به کسی دیگه رسید
ﺻﻔﺮ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻟﮑﻞِ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺠﻮﯼ ﻭﻃﻨﯽﮐﺴﯽ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ
ﺍﻣﺎﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻻﮎ ﺯﺩﻧﺖﺗﻠﻮﺧﻮﺭِ ﭘﺲﮐﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻩِ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼﮐﻪ ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﺨﺮﻩﻧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻨﯽﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﺯﺍﺩﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ،
ﻧﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖِ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺶِ ﺟﻮﮔﻨﺪﻣﯽﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰﺁﺵِ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩِ ﻫﻔﺖِ ﺗﻮﭼﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﮐﻨﺪ.ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ« ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﻮﺭﺗﯽ» ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ مضحک ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﻣﺪﺍﻡﭘﯿﺎﻧﻮﻫﺎ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﺸﻨﺪ.ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ !
ﺯﯾﺮِ ﺷﻼﻕ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ
ﺻﻮﺭﺗﺖﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪﺍﯼﺍﺯ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺕ ﮐﻨﻢ.
ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﯿﺪﺑﺮﻓﯽِ ﺍﯾﻦ ﻟﯽﻟﯽِ ﭘﻮﺕِ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮﯼ
ﮐﻪ ﮔﺎﻟﯿﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﺦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺗﻤﺎﻡِ ﭘﺎﮐﺖﻫﺎﯾﯽﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥِ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِﻣﺒﻠﻎِ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺰﺍﻥِ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺍﻟﻤﺎﺱِ ﺍﺗﻤﯽِ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺵﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍِ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕِ
ﻏﺎﺭﻧﺸﯿﻦﺗﺎﻧﮕﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﯿﻢ.
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪﺍﺯ ﮔﯿﺎﻩﺧﻮﺍﺭﯼِ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ یخچال ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ!
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﯾﮏ ﺩﻝِ ﺳﯿﺮ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢﺑﻪ ﺭﯾﺶِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﭘﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩﻭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎﯾﺸﺎﻥﻣﺜﻞِ ﭘﺮِ ﺳﯿﻤﺮﻍﺩﺭ ﺷﻮﻣﯿﻨﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ.
ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻦِ ﻟﮑﻨﺘﻪﻗﻠﻤﺪﻭﺷﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢﻭ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺩﻭﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻤﺖﺗﺎ ﻻﮎِ ﻧﺎﺧﻦﻫﺎﯾﺖ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.
سخته دلتنگ کسی باشی و اونم
وقتی که میری تو تنها باشی و اون نه
سخته نبودنش عذابه
تو پر از غمای دنیاشی اون نه
سخته سخته سخته
آروزهای زیاد داشتی اما
خود به فکر آرزوهاشی و اون نه
سخته که قدم زنون گم بشی باز
اطراف اون خونه پیدا شی و اون نه
سخته آیندتو پاش ببازی اما
فکر خوشبختی فرداشی و اون نه
یاد لحظه های رفتنش می افتی
ببینی خیره به عکساشی و اون نه
سخته وقتی که دلت گیره توی فکری
تو هنوز منتظرش باشی و اون نه
سخته وقتی که باهاش روبرو میشی
تو فقط محو تماشاشی و اون نه
سخته سخته سخته
آروزهای زیاد داشتی اما
خود به فکر آرزوهاشی و اون نه
سخته که قدم زنون گم بشی باز
اطراف اون خونه پیدا شی و اون نه
خوشتیپ دوست داشتنی
یعنی
تو
یعنی همین دختری !!! که دوسش دارم
هیچ ابایی ندارم از این که بگم تو زندگیم یکی هست
چون قرار نیست کس دیگه ای بیاد که بترسم از اینکه به راز دلم پی ببره...
آره فراموش کردن نه اینکه بلد نباشم نمیخوام !!!! فراموش کنم
اصلا بگذار بی جنبه ترین و عشق ندیده ترین آدم دنیا باشم...
فارغ از هر وزن و اهنگ و شعری من با تموم سختی های که پشت سر گذاشتم و پیش رو دارم سعی میکنم نه فقط به تو
بلکه به عشق به دوست داشتن وفا دار باشم
خاص بودن و متفاوت بودن جذابیت داره اما نه میخوام خاص باشم نه متفاوت فقط میخوام خودم باشم خودی که دوستت داره...
تقریبا آدمی اطرافم وجود نداره که خبر از دوست داشتنت نداشته باشه عشق یعنی یه رسوایی با غلظت تنهایی...
من حتم دارم خدا با این دوست داشتن مشکلی نداره
اخه من اعتقاد دارم دیووووووونه (خدا) با دیوونه (من) میسازه
خدایا امشب رسما ازت خواستگاریش میکنم دوباره !!!!
خواستگاری یعنی طلب کردن یا درخواست خواهش
خدایا من طلب میکنم خوشبختیش رو به حق تمام شب هایی که تا صبح نشستم باهات در موردش حرف زدم...
خیلی از آدم ها از اینکه حس میکنن من غمگینم ناراحتند
غم قشنگترین لذت زندگی من...
لذت زندگی کردن رو از من نگیرید
چقد زیبا شدی تو عکسایی که
با هم دیگه لب دریا گرفتیم
چه جاهایی که با هم دیگه رفتیم
چقد با هم از این عکسا گرفتیم
چقد با تو ساحل راه رفتیم
تو بودی هیج جا تنها نرفتم
تو خیلی بعد من دریا رو دیدی
یه بارم بعد تو دریا رفتم
توی این عکسات چقد آرومه چشمات
چقد دریا باهات زیبا می افته
الان نیستی ببینی مثل هر شب
داره دریا تو چشمام راه می افته
چقد زیبا شدی با این لباسا
که با موجا درست هم رنگ بوده
چقد طوفانیه ساحل گمونم
سر چشمات تو دریا جنگ بوده
تو این عکسا رو تا الان ندیدی
من هر شب با این عکسا خواب رفتم
همش دریا رو از نزدیک دیدی
همش تو فکر دریا خواب رفتم
تو این عکسارو الان ندیدی
من هر شب با این عکسا خواب رفتم
خودت که شاهدی چقد دوئیدم
خیلی کارا باید می کردم نشد
دلم می خواست کنار تو بمونم
می خواستم از تو برنگردم نشد
من نتونستم و نشد بسازم
واسه تو آینده ای که می خواستی
اما ترانه ای که گفتم برات
دادم به خواننده ای که می خواستی
منی که باعث خجالتت بود
منی که هرچی داشت واسه تو کم بود
خوب می دونم شعرام اگه بگیره
به همه میگی یروز عاشقم بود
حالا که داری میری اینقدر نپرس
که تو زندگیم کی هست و کی نیست
ما که جدا میشیم تو یادت باشه
جواب من عاشقتم مرسی نیست
من نتونستم و نشد بسازم
واسه تو آینده ای که می خواستی
اما ترانه ای که گفتم برات
دادم به خواننده ای که می خواستی
مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد
حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد
جبرئیلم اگر امروز ، به من خرده نگیر
دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد
باز با ارتش زیبایی تو درگیرم
خط چشمت خبر از خط مقدم دارد
لای موهات اسیرم ، تو مرا دار بزن !
آنکه پیروز شده حق مسلم دارد
بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است
لعنتی ! لمس تنت زلزله بم دارد
وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ
با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد
4 سال پیش حوالی همین ساعتا اتفاق ، اتفاق افتاد
انا لله و انا الیه الراجعون
این متن نبش قلبیست بر خاطره ای مومیای شده
بانو از تو که می نویسم تمام مردم شهر پلک نمی زنند زمان ثابت می شود وزمین می ایستد و خورشید مات...
بانو لبان سرخت دشتی از لاله زار های هلندیست بر بلندای قله ای ومن باید بوسیدنت را از دامنه انگشتان پاهایت شروع کنم
سوگلی شعر های من اصلا تو بگو ( آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چکار ...کشتی مغروق سکاندار می خواهد چکار)
ته فنجان بی قراری هایم دخترکی چادریست هنوز که مالک یوم الدین من است وچشمانش قربت الی الله و صدایش اذان پخش میکند و من زیر لب و ان یکاد میخوانم و بسم الله چشمانش...
آهای مردم شهر شده ام دیوانه اش من عاشقی حاشا نمی خواهد
و فردا مضحک ترین مرگ تاریخ بشریت است مرگ پسرکیست که در روزنامه صبح فردا چاپ خواهد شد
" خفگی براثر نشت بغض "
آهای مردم شهر او شخصا مرا نمی خواهد بخواهید از او که بخواهد
هم وطن به او بگویید دوستش دارم!!!!!!!!!!!!
رسانه شمایید...
مینی ژوپ نوشته های من تانگو وار میرقصند و بالوندی خاصی حمام آفتاب میگیرند
و مردم این شهر چه می دانند کمد لباس های من پر است از شومیز های رنگی که قرار بود در تنت والتز گونه برقصند
عطر فرانسوی و هایلایت قرمز موهایت اعجاز کوچکی برای اثبات پیغمبریش بود
به سمت میز آرایشش که می رفت سهام برند مایبلین سقوط می کرد برند کلینک و دوباره اوج میگرفت
بانوی دکلته پوش من میدانست وقتی برای مهمانی های دو نفره یمان ماکسی بپوشد
چقدر حسادت می کنم به زمینی که روی صورتش کشیده می شود لباس او
و چه دشت وسیعی از گل های محمدی از دل زمین شروع به روییدن میکند...
آدم ها قبل از اینکه به دنیا بیایند عاشق هم می شوند!!!
اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!!
اصلا مگر میشود آدم در این دنیا یک نفر را که هرگز ندیده است ببیند
دلش داغ شود و حسی که هیچ وقت تجربه نکرده است به سراغش بیاید؟
مگر خوش سیما تر و خوش صدا تر از معشوقه ی خود ندیده است که اینبار دین و دنیایش را در یک لحظه می بازد؟
اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!!
من وتو تجسم آیه "و خلقناکم ازواجا" هستیم
اصلا من باید به کدام بوسه قبل از تولد استناد کنم؟ تا تو یادت بیاید!!
حمیدرضا عسگری
بگو چگونه صدایت کنم تا تو برگردی؟؟؟
بیـا قُمـار کنیـم
هـر کـه بـاخـت ...
دیگـری بـرای او
فـرض کن در آغـوشت می مُـردم
و مـرا همـانجـا دفـن می کـردی
چـه دلپـذیـر اگـر ...
فشـار قبـر را بـیشتـر کنی
ما بی تفاوت زندگی کردیم
این زندگی کردن خودش جنگه
ما کوه بودیم روبری هم
خاطرامون از هم یه مشت سنگه
از اونهمه احساس بین ما
حسی به جز عادت نمیمونه
ما داغ بودیمو نفهمیدیم
چیزی از این حالت نمیمونه
ما داغ بودیمو نفهمیدیم
چیزی از این حالت نمیمونه
چیزی از این حالت نمیمونه
تو این اتاق تنگ و دلگیرم
تا باقی عمرم یه جور سر شه
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار هی نزدیکتر میشه
میخندمو دردامو میشمارم
تلخه ولی شاید دلم واشه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
دیوارو هُل میدم غمام جا شه..
♫♫♫
از بس که احوالم پریشونه دیوار با من همزبون میشه
اما سر هرچیز بی مورد با هم دوباره حرفمون میشه
با هم دوباره حرفمون میشه
وقتی یه آدم پای احساسش هرچیزی و که داره میبازه
تنهایی از اون آدم عاشق یه کوه بی احساس میسازه
یه کوه بی احساس میسازه
ما کوه بودیم روبری هم
خاطرامون از هم یه مشت سنگه
ما بی تفاوت زندگی کردیم
این زندگی کردن خودش جنگه
تو این اتاق تنگ و دلگیرم
تا باقی عمرم یه جور سر شه
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار هی نزدیکتر میشه
میخندمو دردامو میشمارم
تلخه ولی شاید دلم واشه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
وقتی برای غصه هام جا نیست
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
دیوارو هُل میدم غمام جا شه
ما بی تفاوت زندگی کردیم
سلام سوم خرداد ...
شعر سنگ قبرم...
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است، غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت
روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه دیدار برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
چشمای تو دریاست
که دخترم حتماََ
چشماش دریاچه است... ح ر ع
زندگی رایادمان ندادند
نگفتند….
کسی که سیگار میکشه،معتاد نیست!
کسی که بلوند میکنه،فاحشه نیست!
کسی که بنز سوار میشه،دزد نیست!
کسی که میخنده،بی غم نیست!
کسی که درس نمیخونه،خنگ نیست!
کسی که سکوت میکنه، لال نیست!
کسی که بهت دست میده،دوست نیست!
کسی که میبوستت،عاشقت نیست!
یادمان ندادند، زود قضاوت نکنیم….!!!
گوسفندها فکر میکنند که چوپان دوستشان دارد اما نمیدانند که چوپان دوست صمیمی قصاب است…
همیشه
از گرما مینالیم از سرما فرار میکنیم!
درجمع،از شلوغی کلافه میشویم و در خلوت،از تنهایی بغض میکنیم!
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و اخر هفته هم بی حوصله تقصیر غروب جمعه است و بس!
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل
میدهند:
مدرسه….
دانشگاه….
کار….
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم بدون لذت از مسیر!
غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که میخواستیم بگذرند
ایا مشکل ما در فهم زندگیست؟؟؟
ما
«لذت بردن را یاد نگرفته ایم»
به دنبال خوشبختی در بیرون از ذهنمان میگردیم.
شب است، در همه دنیا شب است، در من شب
مرا بگیر چنان جفت خویش لب بــر لب!
چگونه چشم ببندم بر این الهه ی عشق؟!
عجب فـرشته بـا مزّه ای ست لامصّب!
جلو نرو کـه به پایان نمی رسد این راه
کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب!
چـــقدر قــــرص مسکّن؟! چــقـدر مُهر سکوت؟!
رسیده درد به عمق ِ... به عمق ِ عمق ِ عصب
کدام آتش عـــاشق بــــه روح من پیچید؟
که سوخت پیرهن خواب های من از تب!
که در میان دلم بچّه موش غمگینی ست
کـه فکر می کند این روزها به تــو اغلـب
که چشم های ِ سیاه ِ قشنگ ِ خیس ِ بد ِ...
کــه عاشقت شده بودم خلاصه ی مطلب!
ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرا
اگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادب
غــــزل تمام شده، وقت نحس بیداری ست
تو تازه می رسی از راه خانم ِ... چه عجب!!
با نگاهت اجتماع کافری تشکیل شد
هیئتی از فرقه های دلبری تشکیل شد
مردم از خانه برای دیدنت بیرون زدند
سازمان رسمی گردشگری تشکیل شد
ماده گرگ چشمهایت آنقدر کشته گرفت
در مسیرت دادگاه کیفری تشکیل شد
آنقدر مردان بیچاره گرفتارت شدند
مجمع لغو طلاق محضری تشکیل شد
عاشقیدن جوری از زیبایی ات معنا گرفت
که گروه جعل های مصدری تشکیل شد
با تو زیبایی شناسی در هنر تغییر کرد
مکتب امپرسیون روسری تشکیل شد
آمدی از خانه بیرون باز دعوا شد سرت
اخم کردی دسته های شرخری تشکیل شد
عده ای می خواستند از جنس تو صحبت کنند
انجمن های زبان زرگری تشکیل شد
سیب سرخم ! شاخه ات افتاد در دست شغال
باز هم دنیایی از دیو و پری تشکیل شد...
همیشه از سفر برگشتن یه دلتنگی بدی رو همراه خودش داره همه چی فوق العاده بود الا..
تو هواپیما همه از اینکه به هواپیما اجازه فرود نمیدن شاکی بود الا من چون هواپیما دور شهر تو می گردید...
سلام اقای عسگری من خانم ... کاش از روز اول به خودم می گفتین تا کار به اینجا ها نمی کشید اگر باعث اذیتتون شدم از شما عذر خواهی میکنم با ارزوی موفقیت برای شما ساعت 14:47 دقیقه روز 25 خرداد1390
نیامدی و من از خدا عشق نزول کردم...ح ر ع
وقتی کسی ک دوسش داری
پیشت نباشه،
تو دلت هزاربار تکرار و تمرین میکنی
که وقتی اومد چی بهش بگی،
درمورد چی حرف بزنی،
چجوری حرفو شروع کنی و...
کلی انتظار میکشی بالاخره میاد
ولی وقتی اومد لام تا کام حرفی نمیزنی
نه اینکه نخوای حرف نزنی،
نه دست خودت نیس...
من جلادم !!!
هر روز که نمی آیی ،
یکیشان را آتش می زنم ؛
شمع هایِ امامزاده صالح از من متنفرند ...
گیسوانت
ریخته نظمِ خیابان را به هم
آمدی گردش کنی ، یا کودتایِ مخملی ...؟
انقدر اسمت رو تو گوگل سرچ میکنم تا یه روز وقتی حرف " ا " یا " E " رو زدم اسم و فامیلت رو باهم بیاره..
کاش سرطان بود حداقل دل خوش به شیمی درمانی بودم.
آنقدر مستی که مویت را شرابی میکنی
باز سهم ِ باد را خانـــــــه خرابی میکنی
ماه آنهم روز ِ روشن دیده تا حالا کسی؟
کوچه را هر صبح با خود آفتـــابی میکنی
تاجر ِ فیـــروزه، نیشــــابوری از پروانه ای
جاده را ابریشــــم از گلهای ِ آبی میکنی
من که اهلش نیستم اما تعارف، بد که نیست
کی مرا مهمـــــان ِ آن باغ ِ گلابی میکنی؟
هرچه لبهایت فشرده یادگیری بهتر است
بوسه را کی بر لبم قفل ِ کتابی میکنی؟
می خورم از موی ِ تو شلاق و جرمم عاشقی ست
عشق را سیلی خور ِ حکم ِ غیابی میکنی
چون غریبه جمع می بندی بجای ِ تو "شما"
باز خوشحالم مرا آدم حســــــابی میکنی
مثل ِ هر شب سر زده تا بسترم سر میزنی
پلک را نابــــاور ِ بیدارخـــــــــــــابی میکنی
سوخت نسلم، روسری بردار، بس کن، تا به کی
دلخوشم با وعده هـــــــای ِ انقلابی میکنی؟
"دوستــت دارم" ندارد جز سکوتت پاسخی
باز من را مات از این حاضــــرجوابی میکنی
شنیده ام عزم سفر کرده ای
هوای دلدار دگر کرده ای
مهر مرا ز سر بدر کرده ای
تورو به خدا اگه میشه تنها نرو
اونجا که میری نمیدونم کجاست
زمین شادیه یا جای غماست
خاک غریبه هست و یا آشناست
بگذر از این سفر تو بی من نرو
به راه دور نرو تو افسرده شی
رنج سفر نبینی آزرده شی
گُلی میترسم که تو پژمرده شی
تورو به خدا اگه میشه تنها نرو
بگذر از این سفر تو بی من نرو
شنیده ام عزم سفر کرده ای
هوای دلدار دگر کرده ای
مهر مرا ز سر بدر کرده ای
بگذر از این سفر تو بی من نرو
شهری که میری نمیدونم کجاست
زمین شادیه یا جای غماست
خاک غریبه هست و یا آشناست
تورو به خدا اگه میشه تنها نرو
به راه دور نرو تو افسرده شی
رنج سفر نبینی آزرده شی
گُلی میترسم که تو پژمرده شی
تورو به خدا اگه میشه تنها نرو
بگذر از این سفر تو بی ما نرو
شنیده ام عزم سفر کرده ای
هوای دلدار دگر کرده ای
مهر مرا ز سر بدر کرده ای
تورو به خدا اگه میشه تنها نرو..
مواد لازم :
شکر800 گرم
گل محمدی خشک800 گرم
جوهر لیمویک قاشق چایخوری
گلاب2 قاشق غذاخوری
آب به میزان لازم
رنگ خوراکی قرمز2 قطره
طرز تهیه :گل خشک را به مدت یک ساعت خیس کرده بعد به مدت 5 دقیقه می جوشانیم آنرا در آب سرد ریخته به مدت 4 الی 5 ساعت دوباره آب آن را عوض می کنیم ، بعد شکر را با آب پیمانه کرده یعنی هر لیوان شکر یک لیوان آب می جوشانیم جرم آن گرفته به مدت 45 دقیقه با شعله ملایم بجوشد بعد گل را اضافه کرده و جوهر لیمو را در دو قاشق غذاخوری آب سرد حل کرده و در داخل مواد ریخته به مدت 15تا20 دقیقه بجوشد گلاب را اضافه می کنیم و رنگ خوراکی قرمز را ریخته و می گذاریم 2 دقیقه بجوشد شعله را خاموش کرده و می گذاریم سرد شود.
سخته دلتنگی برای اون کسی که، هیچ چیزی ازش نمی دونی، ندیدیش
که نمی شناسیش و دنیات و گرفته، هر جایی که رفتی دنبالت کشیدیش
شاید اصلا بدون ِ اینکه بدونم،چند دفه رد شده باشم از کنارش
دست اون راننده تاکسی و می بوسم، که یه روز اونو از این مسیر بیارش
گاهی وقتا بدجوری خراب میشم با، خاطراتی که هنوز برام نساخته
من نمی شناسمش و خودم رو باختم، وای به حال کسی که اونو شناختهبعد تو حداقل این دهمین باری است که بدون تو به سفر می روم
همان کوله همان دفتر خاطرات همان نبودن تو...
راستی سوغاتی این بار چه میخواهی...؟
رفتم بلیت بگیرم هتل رزرو کنم خانم ازمن پرسید چند نفرید گفتم دونفر
بعد گفتش با همسرتون دیگه
منم گفتم آره ...
من دروغ نگفتم چون تو در من حل شده ای
به مادرم گفتم
که همسرم باید
شبیه توباشه
فسیل میشم من
تو چاه نفتی که
تو عمق جشماشه...
ح ر ع
من دلتنگم حتی برای کسانی که تو را به یادم می اندازند...
شاخه نبات من
کمیک ترین لبخند قرن در امپراطوری صورت تو وسلطنت رضاخانی چشمهایت چنگیز مغولی از عشق را به جانم انداخت که این روزها نبش قلب می کند خاطرات زنده به گور شده 4 سال قمری پیش را...
درخت کوچکی را به جنگلی تشبیه می کند و جوی آبی را همچون رودخانه ای خروشان در میان دشت وسیعی از لاله زار های هلندی و حضرت بانویی که که هم می دانست و هم نمی توانست
مادرانه ترین همسرانه زندگی ام در روزی که پنجه های من به سمت تو پرت میکرد توپی از عشق را و اگر قاعده بازی نبود هربار زانو میزدم و تقدیمت می کردم اصلا تو ولاسکو گونه ترین رنسانس روح من در ترانه های ظریفی که معروق شد
و دوست داشتنی که همچنان خاک می خورد.....
برگرفته از خاطرات 20 جمادی الثانیه 1432
نوشته شده در 20 جمادی الثانیه 1436
از تنم تا تنش یک وجب بود
وقت چسبیدن ِ لب به لب بود
عقل ! امّـا جدایی طلب بود
بود ! امـّـا دخالت نمی کرد!
عشق ِ من ، لکه ی دامنش بود
من حواسم به پیراهنش بود
او حواسش به مرز تنش بود
بود! امــّا رعایت نمی کرد !!
آن شب از جان مستم چه میخواست
دست او روی دستم چه میخواست
وسوسه از شکستم چه میخواست
تف بر این ارتجاع ِ صعودی !
دستش افتاد در موج موبم
پاره شد جامه از رو به رویم!
مانده ام از چه چیزی بگویم !
آه یوسف ! تو دیگر که بودی ...
عقل میگوید : « این کار زشت است »
عشق میگوید : « این سرنوشت است !
اولین درب های بهشت است
آخرین دکمه های لباســش ! »
باز کردم ! رسیدم به آتش !
آتش ، امّــا برای سیاوَش !
خیره در سرخی ِ التماسش
غرق در آبی ِ چشم هایش
من حواسم به او ... او حواسش ...
آخرین دکمه های لباسش ...
آخرین دکمه های لباسش ...